به خاطرآر

درآن شبی،

که دست های تو

به زیرنورهای رنگ رنگ،

درمیان جشن مردمان بی خبر،

زدست های گرم او

به گرمی دوباره می رسند،

به خاطر آراین چراغ نیمه جان مرده را.

درآن شبی که مرمرتنت

حریرنازک سفیدبخت را

زبوی خویش عطرمی دهد،

وتوقدم به بسترسفیدمردخویش می نهی،

به خاطرآرلاله ی فسرده را.

درآن شبی،

که درنسیم بی ریای زندگی،

توبانگاه خودبغل بغل سعادتش دهی،

ودرمیان هلهله،

لطفا"به ادامه مطلب بروید


[ بازدید : 679 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ 3 شهريور 1393 ] 3:14 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

دل شکستن

به درد انتظارت مبتلایم

کجایی تاببینی گریه هایم؟


هرآنکس یاددادت دل شکستن،

الهی بشکندقلبش خدایم.

..............................................................

توقلبم رابه سنگ غم شکستی،

مراازپافکندی،خودنشستی،


تواینسان بی وفاهرگزنبودی

یقین دارم که درکارست دستی.

حمیدرضاسفید


[ بازدید : 448 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 13:42 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

فسیل

صدف های عشق،


ماهی های شادی،


جوانه های زندگی؛


دیرگاهیست دروجودم «فسیل»شده اند،


رسوب هزارساله ی دریایم.!!

شعرازحمیدرضاسفید

حمیدرضاسفید


[ بازدید : 382 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 8:07 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

دیوانگی

.

.ندیدم عاقلی،هرچندعمری جست وجوکردم

بدین دیوانگی هاعاقبت من نیز خوکردم


نداردامتیازی آبروداری دراین دوران!

جماعت راشدم همرنگ وترک آبرو کردم


نباشدترسم ازمردن،زبدمرگیست اندوهم

که من صد مرگ آنی رادوصدبارآزوکردم


به من گفتندچیزی گو،اگرخاموش میماندم

خموشی خواستندازمن،اگرهم گفت وگوکردم


دریغازندگی هابوی مرگ ونیستی دارد

هزاران بارمرگ وزندگی رانیک بوکردم.


به زخم سینه ی لبریزمن خندیدهرآن کس

که دردم رابه پیشش ای دریغابازگوکردم


چه خامی کردم ای یاران که همچون شمع سوزاندم

دل خودراوخرج روشنی راه اوکردم


به گردشهرمی گردم چراغی بازدردستم،

همان دیوودداست اینجا،فراوان جست وجوکردم....



شعرازحمیدرضاسفید


برچسب ها: شعرعاشقانه ، درددل ، شعرهای سفید ,

[ بازدید : 422 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:11 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

دردتو....

.

دردلم جزدردتو دردی نماند

ازوجودم جزتن سردی نماند.


هرچه دل فریاد«وامردا»کشید

تابه فریادم رسد،مردی نماند


شب گذشت ازنیمه واین بارهم،

جزمن دل خسته شبگردی نماند.


بس که گشتم ناتوان وبی رمق

دررگم جزقطره ی دردی نماند!


بادپاییزی!بگوآن رفته را،:

آن بهاری راکه آوردی ؛نماند.


بادپاییزی!بهارم رابگو:

بادلش دانم چه هاکردی،نماند.


بادپاییزی دلم تسلیم توست،

روبروی توهماوردی نماند.


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 437 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:19 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

برگرد

.

.

.

وقتی تومیروی

بدنم سرد میشود،

وقتی توبانگ میزنی:خداحافظ،

وز دوربوسه ای نثارمن خسته می کنی،

روحم پرنده وارمراترک می کند.

می نالم ازسکوت ،

که بعدازتوگریه می کند.

وزٱینه که به پاییز چشم میدوزد،

تابازگشت توچشمم مدام میبارد.

آیینه هم زبارش چشمان منتظرم

پرگردمیشود،

ای روح من!

به بازگشت تومحتاج گشته ام.

برگرد!

می شود؟؟؟؟؟؟؟؟


شعرازحمیدرضاسفید


[ بازدید : 418 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:32 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

آرزو

.

مثل پچ پچ درباد،

درکنارساحل

که سراسرموج است؛

همره بوق قطار،

درزمستان که درختان به بلورآجینند،

آرزوی دل من،

تازه وگرم،

ناگهان گم شده است.

ای که درآن سوی دریا

به تماشای سکوت،

دست برآتش صدسینه ی عاشق داری؛

توندیدی؟

نشنیدی جسدآرزویی ،

آب به ساحل آرد؟

بادهم گردی ازآرزوی من

باخود

همراه نداشت؟

دل من یخ زده است.

جسدآرزویی گرم وورم کرده،

ندیدی آیا؟

نشنیدی آیا؟؟؟؟؟


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 476 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:44 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

پسرم

.

.تقدیم به پدرهای دلسوز:

.

.

پسرم می پرسد:

«پدرم بازچراغمگین است؟

گاه گاهی اگرش می خندد،

خنده اش چرکین است.»

مادرش باآهی،

به من خسته جگرمی نگرد،

وبه او می گوید:

«پدرت درگیر است،

اوجوان است،ولی

دل تنگش پیراست.

پدرت فکرشماست،

فکرآینده ی ما،

فکراین است که :امروزگذشت،

ای دریغ ازفردا»

«پدرت می داند

که تودرآرزوی پیرهن نوهستی...»

می کشم برسراو

همره خنده ی تلخی،دستی...


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 433 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:57 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

شهرپرازتزویر

دل خسته ازاین شهرپرازتزویرم


ازآنچه که دارم وندارم،سیرم


گویندبسازبازمانه،چه کنم


من باهمه ی ثانیه هادرگیرم.

شعراز:حمیدرضاسفید



[ بازدید : 444 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 14 خرداد 1393 ] 16:18 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

چشم زخم

بنفشه تاب گیسوی تودارد!؟


شقایق حسرت روی تودارد


سپندی نه برآتش هرسحرگاه،


که نرگس هم نظرسوی تودارد.


شعراز:حمیدرضاسفید

[ بازدید : 382 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 14 خرداد 1393 ] 16:08 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

چه آمدبه سرعشق؟؟

.

گردیده زدست من ودل خون جگرعشق

بشکست توگویی زغم من کمرعشق


جزدرسخن ازعشق نشان نیست ،خدایا

ای دوست ندانم که چه آمدبه سرعشق


یک عمرگشوم دردل راوازامروز

صدقفل زدم بردلم وصدبه درعشق


یک بارفرستم به دلم لعنت بسیار

باردگری بازبه روح پدرعشق


گوش فلک ازناله ی من کرشدولیکن

هرگزنشنیدآه مراگوش کرعشق


گفتم به دلم بازکه ویران وخرابی؟؟!!

گفتاکه خرابیست همه زیرسرعشق


جزغصه وغم میوه ای ازعشق ندیدیم،

پیداست چه باشدپس ازاین هم ثمرعشق.


چندیست که یاراخبرازعشق نداریم

زوداست که ناگاه بیایدخبرعشق


شعرازحمیدرضاسفید


برچسب ها: حمیدرضاسفید ، شعرسفید ، عشق ، شعرعاشقانه ,

[ بازدید : 444 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 2:15 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

غروب

.

دوش دیدم عاشقی تنگ غروب.....نرم نرمک رفت درچنگ غروب

تک سوارقایق غم گشت ورفت.......تابدانجایی که شدرنگ غروب


عاشق ازغم اشک ریزان رفت ورفت.....ازهمه دنیاگریزان رفت ورفت

درمیان موجی از سرگشتگی.........قایقش افتان وخیزان رفت ورفت


مدتی شدپرسه درغم می زنم.........ازدل خودتکه تکه می کنم

ازشکستن های دل غافل مباش.......عاشق سرگشته ی غمهامنم


من میان موج بنیانسوز عشق.........می روم باناله ی جانسوزعشق

هرکجایم عشق خواهدمی برد.......قایق من گشته فرمانسوزعشق


شعرازحمیدرضاسفید.

..

...

[ بازدید : 544 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 2:19 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

بهارچشم هایت.....

بهارچشم هایت راقسم

من بی توپاییزم.

چوباشی می روم باری

اگر افتان وخیزان همچوبرگی،

درمسیرباد....

تامردن.

رهایم گرکنی

ازدردمی افتم،

ودیگربرنمی خیزم..

رهگذاری نیزاربرداردم ازخاک،

چون نداردبوی تو

برخاک می ریزم.

.....

بهارت راقسم

من بی تو پاییزم

وگرافتم نمی خیزم که می ریزم..........

..........

چه لبریزم....!!!!!!



شعراز:حمیدرضاسفید

[ بازدید : 540 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 12 آبان 1393 ] 0:18 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

مرانشناختی

عاقبت دیدی مرانشناختی.....................عشق رابازیچه ی خودساختی

برده بودی قلب وروحم ای دریغ.............هرچه ای رابرده بودی باختی

من که خودتسلیم مهرت می شدم................بردلم باخنجرکین تاختی

خانه ای ازدل برایت ساختم..................آتشی درخانه ات انداختی

منعم از آه جهان سوزم مکن................ای که ذره ذره ام بگداختی!

ای که عشقم رابه آتش می کشی!...........عاقبت دیدی مرانشناختی؟!!

شعراز:حمیدزضاسفید

[ بازدید : 436 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 7 خرداد 1393 ] 10:57 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

باورم کن

باورم کن نازنین امشب عجب بارانی ام

درهوایت تاسحرامشب ببین طوفانی ام

باورم کن نازنین ازتوگذشتن ساده نیست

من میان دردخودازچارسوزندانی ام

نازنیناروی ماهت رازماپنهان مکن

تانسازی درسرای آخرت مهمانی ام

پاره ی قلبم مراازپشت خنجرمی زند

جان من راهم طلب داردرفیق جانی ام

ازغم بی برگ وباری ناله بایدسرکنم

یابگریم من زرنج بی سروسامانی ام؟

شعرازحمیدرضاسفید

z

[ بازدید : 462 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 31 تير 1393 ] 20:31 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]