شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

شعرهای سفید

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

آهنگ عجیب

ربودی دل به نیرنگ عجیبی
زدی برسینه ام چنگ عجیبی
چودیدی دارم امیدی به وصلت
فکندی دررهم سنگ عجیبی

نمیدانم چه رنگی دارداین بخت
زدی بیچاره را رنگ عجیبی

شگفتا میتپد دل بامشقت
که دارد عشق،آهنگ عجیبی

به پیری عشق راگویندننگ است
خدایی هست این ننگ عجیبی!

چه راهست این که پایانی ندارد
که این هم گشته فرسنگ عجیبی

ستم گشته زرنگی دوستی ،زشت
چه بدرسم وچه فرهنگ عجیبی!

ببارای اشک دیگر آشتی نیست
که راه انداخته جنگ عجیبی

#حمیدرضاسفید

دل پر زهنر

بازبان قرون پنج وشش

گر،زان که دلی پرزهنرداشته باشی
ازعشق ووفاتاج به سرداشته باشی
گوتیرببارد به تو ازناکس وازکس
خوش باش که فولاد سپرداشته باشی

دنیاچو شود پیش تو شر، ترس نداری
گردوستی ازجنس بشر داشته باشی

درخاک چورفتی نه گمانست بمیری
باری چویکی شاه پسر داشته باشی

سنگت بزند راهگذر،نیست گریزی
چون نخل اگرقصد ثمرداشته باشی

خوشبخت زمانی تو،چومادر به برت هست
سلطان جهانی چوپدرداشته باشی

حمیدرضاسفید

آخربه جایی میرسد

عاقبت اشک شبانگاهم به جایی میرسد

یادراین غربت به دادم آشنایی می رسد


مه گرفته جاده راره رانمیبینم درست

لیک می دانم که راه آخربه جایی می رسد


گویی آرامش دراین دنیا خیالی باطل است

تاروان گردد به دل شادی،بلایی می رسد.


زخم هابرسینه ام دارم ولی دارم امید

آن که داده درد،ازسویش دوایی می رسد


اشکهایی راکه شبها میفشانم ازدوچشم

گرنگیرددامنی،روزی به پایی میرسد


حمیدرضاسفید

نفهمیدکسی

سینه ام سوخت شب وروز،نفهمیدکسی

سوختم سوختم این سوزنفهمیدکسی


گشته ام،دربدر یک سرجو عشق،کجاست،

خسته ام،غیرشب وروزنفهمیدکسی


دردل غمزده ام آتش هرروزت را

بازای عشق بیفروز،نفهمیدکسی


بس که دلها ی من وماهمه دررنج وغم است

بازآمدعمونوروز،نفهیدکسی


عشق آن سینه که صدبارزهم بازشکافت

دوخت باصدکلک ودوز،،نفمیدکسی


حمیدرضاسفید

دیگرتویارش نیستی

گریه کن ای چشم من دیگرکنارش نیستی

یاردیگرداردودیگرتویارش نیستی


خیرمقدم گوبه پاییزی که سویت راگرفت

چشم سبزروشنم دیگربهارش نیستی


مُردآن روزی که رمزگفتگولبخندبود

گریه هایت چیست آیا،سوگوارش نیستی؟


چشم من تسبیح مرواریدخودراپاره کن

یاتظاهرکن که دیگربی قرارش نیستی


ای دل غمگین من درخاطرات خودمگرد

رفته راهی دیگروتودرمدارش نیستی


تیروتارت میکندآنکس که امیدت بدوست

می درخشدآنکه توامیدوارش نیستی


تامیایدنام او،باسینه ی سوزان بخند

تابداندباز مقهورقمارش نیستی...


حمیدرضاسفید

یادروزگاران

یادداری خانه هامان چهارقفل درنداشت

کینه ها افسانه بودوهیچ کس باورنداشت؟


یادداری سفره ها خالی ولی پرعشق بود

جزمحبت تحفه ای آن سفره ها در برنداشت


روزهای زندگی آن روزها گرسخت بود

چرخ می چرخید اما اینقدر لنگرنداشت


سبز بودیم وپرازشادی وغم هرچندکه

خانه ی ما نسترن،باغ تونیلوفرنداشت


چشمه هاجوشان وماهیها پرازشادی وشور

خشکی سرچشمه راتاریخ هم باورنداشت


چشمه هاخشکید ونم نم سبزه هاگریان شدند

چشم ها ترگشت اما چشمه چشم ترنداشت


سفره هارنگین شد اما کوچک و بی میهمان

عشق را،احساس را ،امیدرا دیگرنداشت


آنک آنک هرکدام ازما خزیده گوشه ای

سالها شد دردوغم دست ازسرما برنداشت


حمیدرضاسفید

پیری وشعور

بنگرشبی به آینه وموی خودببین

باخودبگو: جوانی وایام دورکو؟؟؟


یک بارهم به حرمت انسانیت،بگو

پنجاه وشصت رفت،دوارزن شعورکو؟؟؟

تمیز

کوآن که وفارازجفا بازشناسد؟

انجام سخن رازسرآغاز شناسد


کو انکه دراین دوره ی بی‌عشق ومحبت

یاران محب را ز دغلباز شناسد؟


دنیاشده باساز غریبی متلاطم

تابوت روان را چه‌کس ازسازشناسد؟


فریادسکوت ازهمه جا گشته مطنطن

کوآن که صدای خرازآواز شناسد؟


پربسته ودل خسته وامیدشکسته

درکنج قفس کیست که پروازشناسد؟


غم زینت دیواروستم زیور سفره ست

این زیوروزینت همه اهوازشناسد


رازیست میان من ویاران وفادار

کویاروفادارکه این رازشناسد؟


ماراچه نیازاست به آن یارکه عمریست

سرشارنیازاست وفقط نازشناسد؟


صدداغ براین دست نمک مرده نهادم

واین داغ نه داغیست که خبازشناسد

حمیدرضاسفید،.دیماه۹۸

داغ کهنه

این کهنه داغ بردل من نو شود مدام

هرگزنگیرد این دل غمدیده التیام


می جوشد اندرونم ودل می تپد به درد

عمرم تمام گشت ونشد غصه ام تمام

حمیدرضاسفید

به یادمادرن

چقدرصحبت مادربه وجدمی آورد

مرا گهی‌که دلم بود چشمه ای ازدرد


کناراوهمه رابود،راحت ورامش

به هرکلام وزینش هزار آرامش


که بودمادرخوبم اگرفرشته نبود؟

چه بودمادر اگرازوفا سرشته نبود؟


هنوز چشم قشنگش به حال ما نگران

ومن خمیده زداغی که هست کوه گران


به خواب من که میاید دلش پرآشوب است:

توراخداچه خبراز محمدم؟ خوب است؟


زخواهران و برادر خبربده،شادند؟

به دورهم همه جمع وزغصه آزادند؟؟


خودت چه می کنی اکنون پرنده ی غمگین

همیشه اخمو من،ترش کرده ی شیرین


ومن همیشه پس ازخواب، درعذابم ودرد

که مادراست،چه گویم به او؟؟ چه بایدکرد؟


حمیدرضاسفید

12345678910
last