دیوانگی

.

.ندیدم عاقلی،هرچندعمری جست وجوکردم

بدین دیوانگی هاعاقبت من نیز خوکردم


نداردامتیازی آبروداری دراین دوران!

جماعت راشدم همرنگ وترک آبرو کردم


نباشدترسم ازمردن،زبدمرگیست اندوهم

که من صد مرگ آنی رادوصدبارآزوکردم


به من گفتندچیزی گو،اگرخاموش میماندم

خموشی خواستندازمن،اگرهم گفت وگوکردم


دریغازندگی هابوی مرگ ونیستی دارد

هزاران بارمرگ وزندگی رانیک بوکردم.


به زخم سینه ی لبریزمن خندیدهرآن کس

که دردم رابه پیشش ای دریغابازگوکردم


چه خامی کردم ای یاران که همچون شمع سوزاندم

دل خودراوخرج روشنی راه اوکردم


به گردشهرمی گردم چراغی بازدردستم،

همان دیوودداست اینجا،فراوان جست وجوکردم....



شعرازحمیدرضاسفید


برچسب ها: شعرعاشقانه ، درددل ، شعرهای سفید ,

[ بازدید : 422 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 18 خرداد 1393 ] 1:11 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]