به خاطرآر

درآن شبی،

که دست های تو

به زیرنورهای رنگ رنگ،

درمیان جشن مردمان بی خبر،

زدست های گرم او

به گرمی دوباره می رسند،

به خاطر آراین چراغ نیمه جان مرده را.

درآن شبی که مرمرتنت

حریرنازک سفیدبخت را

زبوی خویش عطرمی دهد،

وتوقدم به بسترسفیدمردخویش می نهی،

به خاطرآرلاله ی فسرده را.

درآن شبی،

که درنسیم بی ریای زندگی،

توبانگاه خودبغل بغل سعادتش دهی،

ودرمیان هلهله،

لطفا"به ادامه مطلب بروید


گونه های خویش را

نثاربوسه های عاشقانه اش کنی،

به خاطرآرآرزوی بادبرده را

به خاطرآرمرغ های عشق زخم خورده را

به خاطرآرآن که هیچگاه خنده برلبان عشق گوی اونمی رسد

دگرنسیم آه هم

بردهان عشق بوی اونمی رسد

دگرپس ازندیدنت،

به زیرخاطرات سنگی ات،

تمام چشمه هاسراب میشود.

تومیروی وپشت سر،

هرآن چه ساخت عاشق صمیمی ات،

میان موج رودهای خستگی،

خراب میشود،

خراب خواب میشود.


شعرازحمیدرضاسفید



[ بازدید : 676 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 3 شهريور 1393 ] 3:14 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]