شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

شعرهای سفید

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

می ترسم

نه از نامردمان کوچه وبازار میترسم

زدلداران بی پروای نا دلدار می ترسم


تراوش می کنداززخمهای کهنه خونی نو

نمک دردست پنهان میکند،ازیارمی ترسم


تظاهرمی کند: بسیاردارددوستم حاشا

که من ازاین که دارددوستم بسیارمی ترسم


بدین گستردگی دنیا،چه تنگی میکند برمن

جدامان کرده ازهم من ازاین دیوارمیترسم


توراهرباردیدم بردلم زخمی زدی بس کن.

ز بس که زخم دارم بردل،ازدیدارمیترسم


بیا بنشین وغوغایی که برپاکرده ای بنشان

مکن برمن غمی برروی غم آوار میترسم


به من هربارمی گویی که شیرین میشود دنیا

ومن که تلخ میبینم توراهربارمیترسم


حمیدرضاسفید

برف

برفی که هنوز،ردپابرآن نیست

گویدکه میان خانه ام مهمان نیست


من عاشق آنم که ز دربازآیی

این خانه بدون تو،کم اززندان نیست


حمیدرضاسفید

بی وفایی

پسته ی بی مغز راگو،بعدازاین خندان مشو

لاجرم بی مغزها درهم تنیده دوبه دو


کفش راباید به قدرپا خریدای دوستان

ورنه گرتنگی کند باید ببخشی نوبه نو


ماهمینیم ای رفیق ار دوست می داری بیا

گرکه چرکینی زراه ورسم ما،ای جان،برو


سنگ بالا مینهی،رسم رفاقت نیست این.

هرکه هستی با« شما» کاری ندارم،آی «تو»!!


سالها درسینه هاکشتیم بذر مهر وعشق

بی نصیبی بین که حاصل کینه شد وقت درو


بس محبت پاسخش نامهربانی شد مرا،

شک ندارم جو زگندم روید وگندم زجو

حمیدرضاسفید

برای مادرم که آسمانی شد

برلبم لبخندهم ،دیگرنیایدبعدتو

خنده درچشمان من مادر،نشایدبعدتو


صدگره بر اشک وبغض وزندگانی،وای من

این گره هارا که میباید گشایدبعدتو


پاشو وباالتماس ازدست،سیگارم بگیر

این پسرراازگنه،مادر،که پایدبعدتو؟


برحذرمیداشتی ازگریه بعدازمرگ خود.

گرنگریم خودبگو زین غم چه بایدبعدتو؟


گفته بودی بعدچندی دردوغم کم میشود

لیک میبینم که دردوغم فزایدبعدتو


تسلیت گفتند وغم خوردند بامن مردمان

لیک غمخواری چوتو دنیا نزایدبعدتو.....


حمیدرضاسفید

بیشعوری

بیشعوری


کسانی چشم سردارندوکورند


زانسانیت وآدم به دورند



توانم بادوصدبرهان قاطع


کنم ثابت که اینان بیشعورند



اگرازدوستان نیکی ببینند


به خودبالندکه: دارای زورند



خلاف میلشان کاری اگرشد:


همه دنیاسراسربیشعورند



نمی فهمنددنیا راه تنگیست


وازاین راه مردم درعبورند



تمام فهمشان تانوک بینیست


زبینی آنطرفتر روزکورند



نمیدانندمغزودست وپاشان


خوراک کرم وموش ومارومورند



دل خورشیدراتاریک بینند


گمان دارندخود دریای نورند



به جشن دوست، اینان درعزایند


به مرگ دوست ،ایشان درسرورند



نگردددوست الا درپی نفع


وآن هم تابدانجاکه ضرورند



زبس دردوستیشان بی ثباتند


پیاپی دوستهاشان درعبورند



سراپاانتظارندوافاده


زخود راضی وباخویشان شرورند



وجودی بی وجودوبی تمیزند


نجس وبدنهاد وبی طهورند



خوشاآنان که ازاین گونه مردم


زمین تاآسمان فرسنگ دورند


#حمیدرضاسفید

محبت

زمینی نیست،بامی می فروشند.

به صید کشته،دامی می فروشند.


توراتاسودداری دوست دارند

پس ازآن با کلامی میفروشند.


به گامی می خرندت این جماعت

نرفته چندگامی می فروشند.


به نقدت می خرند این مردم ای دل

پس ازچندی به وامی می فروشند.


مکن خودراغلام تاجرعشق

توراهمچون غلامی می فروشند


مده‌دست کسی جام محبت

تورافردا به جامی می فروشند


خریدارمحبت کیست جایی

که مهرت رابه شامی می فروشند


محبت ارزشش تا پای مال است

دلت رابی دوامی می فروشند


مشو غره به درس و عشق و لبخند

تورا مانند عامی می‌فروشند


اگرامروز نفروشند،فردا

چوبرگیرند کامی می فروشند.


حمیدرضاسفید

خسته ام،..بگذار.بیدارم نکن


میشود هردم عذابم ببشتر

از غمت درپیچ وتابم بیشتر


آتش است این زندگی و هرزمان

می چکد قلب مذابم بیشتر


خسته ام.. بگذار ،بیدارم نکن

یابده چیزی زخوابم بیشتر


دوست،در بیدادگاه دوستی

کرده ازدشمن کبابم بیشتر


بوی سم می آید از دستان دوست

می دهد هرلحظه آبم بیشتر


آفتابی کاش بودم ازوفا

تابراین دلها بنابم بیشتر


حمیدرضاسفید

عید فقرا

آن راکه شال وکفش ولباس جدیدنیست

ماتم زده ست کنج دلش،این که عیدنیست


گفتی چرابه گوشه نشستی وغمگنی

عمریست من چنینم وچندان جدیدنیست


ماعرصه را به خلق خداتنگ کرده ایم

بی ما جهان که اینهمه ذاتا پلیدنیست


گفتی چراگلیم سیاهیست بخت ما

فرشینه های بخت کسی هم سپیدنیست


برقله ی امید رسیدیم عاقبت

وقتی که دردل ما هیچ امیدنیست


می چینم آن زمان گل صدبرگ آرزو

کزعشق آنکه ازدل من میوه چید نیست


من می روم زشهر شما روزگارخوش!!

درشهر تان هم آن که وفا می خرید،نیست


#حمیدرضاسفید

@ganjinesefid

باران

خشک وتررابازباران خیس کرد

گونه‌ی چشم انتظاران خیس کرد


آن چه بادآورد باخودآب برد

آنچه بادانداخت باران خیس کرد


ناودان عشق شرشر سازکرد

ریشه ی سرو خیابان خیس کرد


نیمه جان بودم دوباره زنده کرد

تاکه باران نیمه ی جان خیس کرد


گوبرویدلاله درصحراودشت

هق هق باران بیابان خیس کرد


دررگانش عشق جاری میشود

هردلی را نوریزدان خیس کرد


این غزل تقدیم گلهای چمن

ای خوشاباران که بستان خیس کرد


#حمیدرضاسفید

بیوفاتر

.روزهاطی میشود هی بیوفاترمیشوی

ازحریم مهرمن هرشب رهاترمیشوی


نقطه ضعفم بیوفایی بود،نقطه قوتت

تامرادرهم بریزی بیوفاترمیشوی


من ندارم ازتوسهمی غیرآه وناله ای

هرشبی باناله ای نو درنواترمیشوی


بندگّیِ من ترا تاعرش بالا برد وتو

ازبدِ اقبال من هرشب خداترمیشودی


گرنگیرم آب راازپیش پایت دم به دم

لحظه لحظه هم تواستادشنا ترمیشوی


شب تودرخوابی من چون مارزخمی می تپم

باچنین نامهربانی،بی صفاترمیشوی


گرنباشدمهربانی وگذشتم هرشبی

سوی ساحلهای دوری،ناخداترمیشوی


لذتی درسینه ام ازعشقبازی باتونیست

عشق داری؟؟ مهرداری ؟؟؟؟هی گداترمیشوی


پلکهایم راکه میبندم که یادآرم تورا

لحظه لحظه درخیال من فناترمیشوی


کوه رامی خواستم سنگی بدست آورده ام

سنگ دلسنگم!! زدستانم رهاترمیشوی


من محبت کرده ام تالایقم گردی ،گمان

کردم ازراه محبت مبتلاترمیشوی


قیمت هرکس به اخلاق است ومهرودوستی

خودنمیدانی که داری بی بهاترمیشوی؟؟


ای دل غافل! نبود این زندگی شایسته ات.

چون حریر ی از جفایش نخ نماترمیشوی


زندگی ای زندگی،دشنام پست روزگار

هردم وهربازدم،هی نارواترمیشوی


من اسیر عشق واو دربندهرچه غیرعشق

«مرگ آنی»!!! بر دل زخمم دواترمیشوی..


#حمیدرضاسفید

1
2
345678910
last