شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

شعرهای سفید

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

کانال کنجینه سپید


به کانال ادبی



«گنجینه ی سپید»درتلگرام



بپیوندید



https://telegram.me/ganjineSefid

بهتراست

مرداگردراوج هم افتاده باشدبهتراست


مثل چشمه پاک و صاف و،ساده باشدبهتراست


گرچه آزادی به دلهانغمه ای جان پروراست


مرداگردرحصرهم آزاده باشدبهتراست


چشمه هم خواهدلبی ازخاک پایش ترکند


گرکسی بامردمش دل داده باشدبهتراست


کاروان عمررامقصدبغیرازمرگ نیست


مرداگرقبل ازسفرآماده باشدبهتراست


رودازماندن شودگندآب ونقصان میرود


پای دائم درمسیرجاده باشدبهتراست


گرکه ایمن نیست خلق ازترس تیغ خنجرت


جای خنجرگربدستت باده باشدبهتراست


حمیدرضاسفید


https://telegram.me/ganjineSefid

دردلم ازآتش عشقش شرارافتاده است

دردلم ازآتش چشمت شرارافتاده است

تیر صیادست درقلب شکارافتاده است


صدهزاران فتنه رادیدیم درمیدان عشق

بعدازاین هم فتنه بینم صدهزار افتاده است


آن همه داری که درباغ رفاقت کاشتی

گردن مارابگوامشب به بارافتاده است


جمع خوبانست وزیبارویگان شهرعشق

ژنده پوش دل دراین مجلس چکارافتاده است


سر، که برگرداندم تابینمش باردگر

دیدم ازشادی به چشمانش شیارافتاده است


وقت رفتن اشک راه دیدگانم بسته بود

آخرین تصویراودرذهن تارافتاده است


باغبان نگذاشت تاازباغ اوچینم گلی

بعدمن دیدم که ازگلشن حصارافتاده است


می روم آتش نشانی ازغزل پیداکنم

دردلم ازآتش عشقش شرارافتاده است...


حمیدرضاسفید


به کانال ادبی

«گنجینه ی سپید»

بپیوندید

https://telegram.me/ganjineSefid

روزهای بارانی

دلم گرفته ازاین روزهای بارانی

که می چکدهمه ازابرهاپریشانی


دوباره بارش باران رسیدوبازرسید

به سقف کهگلی آرزوم ویرانی


دوباره خاطره هاسیل وارمی آیند

مراتوآمدی ای ابرتابگریانی!!


دوباره آنچه دراین سینه بارهاکشتم

توزنده کردی وخواهی مرابمیرانی


رهایی ازغم تومن نمی برم،هیهات

بگونباردازاین ابرتیره بارانی!


دوباره نم نم باران وبازخاطره ها.....

دلم گرفته ازاین روزهای بارانی!


کانال شعرهای سفید


https://telegram.me/sherhayeSefid

من بدترم

گفتی ازاین زندگی سیرم ببین من بدترم
ازجهان وهرچه دلگیرم ببین من بدترم

گفتی آمدنوبهار ومن به کنج این قفس
ازهزاران سوبه زنجیرم ببین من بدترم

گفتی ازاین زندگی ودرددرهنگام مرگ
انتقامی سخت می گیرم ببین من بدترم

سوی شهرآرزوباگریه گفتی بارها
دوستان رفتندومن گیرم ببین من بدترم

گفتی ازبس روزها یکسان ومانند شبند
عاشق یک نور تغییرم ببین من بدترم

گفته ای سیرفلک می کردم وعشق توکرد
درمیان غم زمینگیرم ببین من بدترم

گفتمت شور جوانی داری ای دل خوش بخند
گفتی اماازدرون پیرم ببین من بدترم


شعرازحمیدرضاسفید

همرهم سیگارهم تاسینه سوخت

مدتى شدخون به ساغرمى كشم

خون خودرادم به دم سرمى كشم

تانرنجانم به حرفى خاطرى

خون وغم رابى امان سرمى كشم

آن سبك پايم كه ازانديشه ات

چون عبورسايه اى پرمى كشم

ازمن ازآن رفته درگرداب غم

سايه اى مانده است دربرمى كشم

خودنپندارى كه يادت نيستم

نقش توباديده ى ترمى كشم

همرهم سيگارهم تاسينه سوخت

تاسحرده دانه ديگرميكشم

هرزمان خواهم كمى يادت كنم

بردلم دستى به خنجر مى كشم


حمیدرضاسفید

عشق بی سرانجام


آن دمی که ازناامیدی بردلم«ها»میزدم

خو،به دردم کرده وقیدمداوامیزدم


همچوگنجشکی که می کوبدبه دیوارقفس

بی تو بردیوارتنهایی خودم رامیزدم


بی تودنیایم همیشه مثل زندان تنگ بود

روح خودرابردرودیواردنیامیزدم


توبه میکردم زعشق بی سرانجامت غروب

صبح فردامی شکستم توبه وجامی زدم


می نوشتم نامه ای تاپس بگیرم عشق را

پاره میشد هرزمان تانامه راتامیزدم


کاش دریابودی ومن زورق بی بادبان

درمه وتوفان شبی خودرابه دریامیزدم

حمیدرضاسفید

چه مشکل حکایتی.....

دركم نكرددوست چه مشكل حكايتى

ازدوست بسته ماندزبان شكايتى

زیرسؤال بردوفروكوفت مهرمن

دشمن چنين نكردبه دشمن جنايتى

ازدست آنكه شادى اوآرزوم بود

غمگينم آنچنان كه نداردنهايتی

دانست مرگ دورسرم پرسه ميزند

بشكست شيشه ى دل من بى رعايتى

گررشته ى محبت ماگم شداى خدا

ازمافرومگيرطناب هدايتى

مارادلى پراست پرازعشق واحترام

بشكستنش مخواه توهم بادرايتى

آمدبه خواب من كه پسررابه من ببخش

گفتم خداست آنكه فرستاده آيتی

بخشيدمش به شوق وزكارى چنين بزرگ

بخشنددرعوض به بهشتم ولايتی

ازكف فروگذاشت وافكندبرزمين

برداشتم زلطف ، من از مهر،رايتى


حمیدرضاسفید


انتظار

سخت است درشبى تاردرانتظارماندن

گاهى به چرت رفتن،گاهى خمارماندن

سخت است تاخودصبح هى چشم چشم كردن

آماده ى پريدن مانندمارماندن

بس انتظارسخت است هرگونه اى كه باشد

بدتردرانتظارديداريارماندن

برخا ستن نشستن صدگونه راه رفتن

گاهى خموش وبيكارگاهى به كارماندن

هرلحظه فكرشومى ازذهن بگذراندن

بهردعابه سوى پروردگارماندن

دل برشماره افتدكوبدچوطبل جنگى

وانگه به هرصدايى بازازشمارماندن

يك جاتوان نشستن،آرام مى توان ماند

گرآب مى تواندبرآبشارماندن

وقتى درازگردداين انتظاردل چيست؟

جزهمچو روبه مرگى دراحتضارماندن

هرگزكسى نداندمعناى انتظارى

الامسافرى رادرانتظارماندن

محبتهای توخالی

فصل فصل ريزش احساسهاست /

فصل پرپرگشتن اين ياسهاست/

دست غم ازهرطرف گرديده باز

/كس نميگرددكسى راچاره ساز/

مهردرپاييزجاخوش كرده است

/عشق هاراكينه خامش كرده است/

جغدهاى كينه برآوارعشق/

ميكنندازهرطرف آزارعشق/

عشق وعاشق جمله بامعشوق سوخت

/عشقها ازخاك تاعيوق سوخت/

عشقهاى جمله مردم رنگي است/

دربن هررنگ آن نيرنگى است/

دستهادست محبت نيستند

/دوستى هاباصداقت نيستند

نيست ازفرداكسى راواهمه::

/من بمانم گوبميرنداين همه/

رگ نمى جنبدزفقردوستان/

گريه امابى امان درمرگشان/

اى دريغافصل فصل مرگ عشق

/سوخت درفصل جوانى برگ عشق/

دوستی هابى محبت جارى اند/

يامجازوازحقيقت عارى اند/


حمیدرضاسفید

123456
7
8910
last