عشق بی سرانجام


آن دمی که ازناامیدی بردلم«ها»میزدم

خو،به دردم کرده وقیدمداوامیزدم


همچوگنجشکی که می کوبدبه دیوارقفس

بی تو بردیوارتنهایی خودم رامیزدم


بی تودنیایم همیشه مثل زندان تنگ بود

روح خودرابردرودیواردنیامیزدم


توبه میکردم زعشق بی سرانجامت غروب

صبح فردامی شکستم توبه وجامی زدم


می نوشتم نامه ای تاپس بگیرم عشق را

پاره میشد هرزمان تانامه راتامیزدم


کاش دریابودی ومن زورق بی بادبان

درمه وتوفان شبی خودرابه دریامیزدم

حمیدرضاسفید

برچسب ها: شعرهای سفید , حمیدرضاسفید , عاشقانه , عزل جدید , رامهرمز , شعررامهرمز , عشق رامهرمز , شعرنو ,

[ بازدید : 518 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 13 آبان 1394 ] 18:36 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]