دردلم ازآتش عشقش شرارافتاده است

دردلم ازآتش چشمت شرارافتاده است

تیر صیادست درقلب شکارافتاده است


صدهزاران فتنه رادیدیم درمیدان عشق

بعدازاین هم فتنه بینم صدهزار افتاده است


آن همه داری که درباغ رفاقت کاشتی

گردن مارابگوامشب به بارافتاده است


جمع خوبانست وزیبارویگان شهرعشق

ژنده پوش دل دراین مجلس چکارافتاده است


سر، که برگرداندم تابینمش باردگر

دیدم ازشادی به چشمانش شیارافتاده است


وقت رفتن اشک راه دیدگانم بسته بود

آخرین تصویراودرذهن تارافتاده است


باغبان نگذاشت تاازباغ اوچینم گلی

بعدمن دیدم که ازگلشن حصارافتاده است


می روم آتش نشانی ازغزل پیداکنم

دردلم ازآتش عشقش شرارافتاده است...


حمیدرضاسفید


به کانال ادبی

«گنجینه ی سپید»

بپیوندید

https://telegram.me/ganjineSefid

برچسب ها: شعرهای سفید , حمیدرضاسفید , شعرجدید , شعروغزل , غزل معاصر , شعر , شوروشعار , حمیدسفید ,

[ بازدید : 461 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 15 اسفند 1394 ] 15:15 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]