چه مشکل حکایتی.....

دركم نكرددوست چه مشكل حكايتى

ازدوست بسته ماندزبان شكايتى

زیرسؤال بردوفروكوفت مهرمن

دشمن چنين نكردبه دشمن جنايتى

ازدست آنكه شادى اوآرزوم بود

غمگينم آنچنان كه نداردنهايتی

دانست مرگ دورسرم پرسه ميزند

بشكست شيشه ى دل من بى رعايتى

گررشته ى محبت ماگم شداى خدا

ازمافرومگيرطناب هدايتى

مارادلى پراست پرازعشق واحترام

بشكستنش مخواه توهم بادرايتى

آمدبه خواب من كه پسررابه من ببخش

گفتم خداست آنكه فرستاده آيتی

بخشيدمش به شوق وزكارى چنين بزرگ

بخشنددرعوض به بهشتم ولايتی

ازكف فروگذاشت وافكندبرزمين

برداشتم زلطف ، من از مهر،رايتى


حمیدرضاسفید


برچسب ها: حمیدرضاسفید , جمیدسفید , شعرجدید , شعرنو , شعرسفید , عزل سفید , غزل جدید , عاشقانه , عشق ومحبت ,

[ بازدید : 493 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 26 مهر 1394 ] 21:55 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]