نان گرم...

من اسیرناله های جانی ام..............جسم من زندان ومن زندانی ام

من که فرمان هازدشمن برده ام..........دوست رنجاند به نافرمانی ام

باخبرگشتم که گفتی ازوفا.................بادل غم دیده می خندانی ام

غرقه ی دریای بی مهری منم..........درته دریاتو می گردانی ام

زندگانی تاروپودش مرگ بود...........ازکدامین مرگ می ترسانی ام؟

ازکدامین زندگی دم می زنی؟ ...........ای که کردی درغمت زندانی ام!

نان گرمی لاجرم باید خرید............تانرنجانم رفیق نانی ام


شاعر: حمیدرضاسفید

[ بازدید : 484 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ سه شنبه 23 ارديبهشت 1393 ] 15:09 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]