افتاده ایم

همچومست نیمه شب،ازپیش وپس افتاده ایم.

زخمهابردست وپاداریم،بس افتاده ایم.

نادویده عده ای دارندگنج بیت مال.

نارسیده ما،که دیگرازنفس افتاده ایم.

صبرکردیم آن زمستان رابه امیدبهار،

ای دل غافل،که اینک درقفس افتاده ایم.

آرزومان زندگی بالای خط فقربود.

خط کشیدیم آرزو راازهوس افتاده ایم.

ای به دست توکلیدقفل خوشبختی ما،

زیرخط فقربی فریادرس افتاره ایم.

کاشک‍‍‍‍ی نقاش ازافتادگان نقشی کشد،

درمیان نفت وگازخودمَلَس افتاده ایم.

حمیدرضاسفید

برچسب ها: شعرسفید , حمیدرضاسفید , غزل اجتماعی , حمیدسفید , شعرهای سفید ,

[ بازدید : 672 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 1 بهمن 1393 ] 17:18 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]