نمی دانی...

نمی دانی

سکوت پرتمنای شبم،

تفسیرفریادی ست،

ازاعماق مفصل ها.

که دیگرناله های استخوان های درون بشکسته ی این پیکرریزنده در اعماق خودرابر نمی تابد.

نمی دانی،

ومیدانم نمی دانی،

که تاسازجدایی می نوازی

می رمدآهوی آرامش زدنیایم،

هراسان می زندطبل دل تنگم،

صدای ساعت دیواربرعمرم تبرها می زندهردم ز

زاوج بی کسی چون نقش بردیوار می لغزم،

نفس هامی برندومی دهندآزارروحم را.

قیامت رانشستم بی تو من درامتحان هرشب

کجایی ای بهاری چشم،

تاپاییز رادرچشم من بینی؟

شاعر: حمیدرضاسفید

[ بازدید : 585 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 25 تير 1393 ] 16:38 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]