بازی تقدیر

زندگانی بازی تقدیر بود

دردمن سنگین ترازتقریر بود.


من رهایی ازغم تقدیرخود،

خواستم،اماچه بی تأثیربود.


شیشه ی بشکسته ی قلبم مدام

باخیال نازکم درگیربود.


شادی ازبختم پیاپی کسرشد،

غصه هاپیوسته درتکثیربود.


خواستم دیگردلم رانشکنند،

خواهشم اماچه بی تأثیربود.


سوی شهرآرزو کردم سفر،

هرکجاپامی نهادم،دیربود.


وادل غمگین،که هرگزوانشد،

درجوانی هم دل ماپیربود.


تابه اووابسته ترسازدمرا

قامت خم حلقه ی زنجیربود.


عشق بی مفهوم مامعنانداشت،

زندگی هم مرگ بی تفسیربود.


هرچه بوداین زندگی ازماگذشت،

عمربوداین زندگی،یاتیربود


شعرازحمیدرضاسفید


[ بازدید : 844 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 3 شهريور 1393 ] 0:24 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]