غم غربت

درگوشه ی دلم غم غربت غریب نیست

تنهامیان جمع نشستن،عجیب نیست


بیماری مراتو مگرچاره ای کنی

دانی علاج عشق به دست طبیب نیست


صبروشکیب دردمرااندکی نکاست

دیگربه کاراین دل نالان شکیب نیست


نگذاشت این جهان که بنوشیم آب خوش

این نانجیب لایق مشتی نجیب نیست


درشیب تندپیری وغم می دوانی ام

درمن توان گام نهادن به شیب نیست


دستی که رفت سوی کجی،ره براوببند

مهمان اگرشودبه خداهم حبیب نیست


برحرف چشم عاشق من اعتمادکن

آن جاکه عشق راه بیابد،فریب نیست


راه سرشک بانوک مژگان گرفته ایم

مارادراین خصوص به عالم رقیب نیست.

شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 525 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 8 تير 1393 ] 2:24 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]