دلم امروزهم تنگ است

نمی دانم به یادت هست

آن شبهاکه «چشمانم

شکوه بی کران هاداشت؟

هرحرفم گلی ازجنس شادی بود؟»

به یادت هست

آن شبهای آرام تماشایی

که می گفتی: «دوچشمانت خدارنگ است؟

ولب هایت برای زندگی یک جورآهنگ است؟»

چه دنیایی!

چه دنیایی که هرساعت به یک رنگ است...!!!

نمی دانم که اکنون این سخن هاراکجاتکرارخواهی کرد؟

بیاباردگربنگربه چشمانم

ببین ازگریه دیگرآسمانی نیست،

بی رنگ است.

ببین لب های من ازغصه رنگی تیره گون دارد

ببین درخاطرات سنگی ام افسوس می بارد

بگوبادیگری:«چشمت،لبانت...

آن سخنهای خدایی را.»

ولی من این سخن ها را

دگر،جایی نفهمیدم.

دلم اززندگی امروزهم تنگ است........


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 785 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 25 خرداد 1393 ] 8:05 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]