می شودآیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آه ای آرامش شب های من......................لحظه ای دریاب این لب های من

ای خدامگذارحسرت بردلم......................چیست جزحسرت خدایاحاصلم؟

من که هرنازتوراخواهم خرید...............بادل وجان ازجهان خواهم بُرید

من که گرگویی فدایت می شوم.................گربیای خاک پایت می شوم

گربیایی می شودروزم بهار.............من فقط یک بوسه دارم انتظار

انتظارعشق کورم کرده است...............ازصراط عقل دورم کرده است

ازنسیم عشق خوددورم مکن................من که خواهم مرد،مجبورم مکن

من توراتاهرکجامی خواهمت................تابیفتم ازنوامی خواهمت

من تورامی خواهم ازهریاخته............عشق توبرسینه ی من تاخته

من که درچشم سیاهت بندی ام،............ای دریغادرچه حال افکندی ام!

چشم درچشمم چه می بندی؟مبند...........روبه روی من چه می خندی؟مخند

ای دریغاگربمانم بی نصیب...............ازفروغ آن دوچشمان نجیب

من سراپاگرمی ازشب های تو................سوختم ازحسرت لب های تو

کاش می شدپیکردرمانده ام..............راببینی کزتنت جامانده ام

کاش می شدچشم درچشمت شبی............گیرم ازلب های خندانت لبی

کاش می شدچشم من می دوختت..............دست من برمن تورامی دوختت

می شودآیاشبی درعرش عشق....................زیرپإیم گسترانی فرش عشق؟

می شودآیابه روی سینه ام........................رحمت آیددرشب آدینه هم؟

می شودآیادعاهایم قبول...................آن فرشته می کندبرمن نزول؟؟؟؟؟

برچسب ها: شعرهای سفید ،شعرعاشقانه ،شعرنو ،متن عاشقانه ،متن شاعرا ,

[ بازدید : 845 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 12 تير 1393 ] 20:39 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

کپی برداری

به نام خداوندبخشاینده ومهربان


دوستان عزیزی که منت


می گذارید وازاین وبلاگ


دیدن می کنید؛


هرنوع کپی برداری از


اشعاراین وبلاگ درصورت


ذکر


شاعرمجازاست.ودرغیراین


صورت ممنوع.


[ بازدید : 779 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 تير 1393 ] 16:06 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

غم غربت

درگوشه ی دلم غم غربت غریب نیست

تنهامیان جمع نشستن،عجیب نیست


بیماری مراتو مگرچاره ای کنی

دانی علاج عشق به دست طبیب نیست


صبروشکیب دردمرااندکی نکاست

دیگربه کاراین دل نالان شکیب نیست


نگذاشت این جهان که بنوشیم آب خوش

این نانجیب لایق مشتی نجیب نیست


درشیب تندپیری وغم می دوانی ام

درمن توان گام نهادن به شیب نیست


دستی که رفت سوی کجی،ره براوببند

مهمان اگرشودبه خداهم حبیب نیست


برحرف چشم عاشق من اعتمادکن

آن جاکه عشق راه بیابد،فریب نیست


راه سرشک بانوک مژگان گرفته ایم

مارادراین خصوص به عالم رقیب نیست.

شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 8 تير 1393 ] 2:24 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

زندانی روزگار

من که زنجیر حباب آبی ام.....خشت خامی درگذارآبی ام

تاهمیشه سرنوشتم عشق اوست....عشق ماهیگیرومن قلابی ام

زهره رالیلی ببینم گاهگاه.....من که مجنون شب مهتابی ام

تاب خورشیدنگاه گرم او.....تابه کی افزون کندبیتابی ام؟

خواب،گاه آیدبه سوی چشم من...خواهداوبرهم زندبی خوابی ام!


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 470 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 5 تير 1393 ] 16:47 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

بلوط کهنی بوداگریادآری..

باتویک روزبهاری ،آری

سایه ی سبزبلوط کهنی بوداگریادآری

توبه من می گفتی:

(دوستت میدارم،

وتورامی خواهم،

تازمانهای دراز...

به درازای همین عمربلوط)

ومن ساده چه می دانستم،

که بهاردگری می آید

که توبایاردگر،،آری

دیگریاری

می خوری باز قسم زیربلوط دگری

نوبهاراست و

بلوط کهن سبزبه من می گوید

خیزویاردگری با ش وقراردگری

عهداومی کشد آیا

به بهاردگری؟؟؟
شعرازحمیدرضاسفید


[ بازدید : 1327 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 5 تير 1393 ] 16:40 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

نیست..

دراین عالم کسی هم سنگ مانیست.....ً.....کسی ازدوستان دلتنگ مانیست

دریغادیرفهمیدم که آن سنگ................که اومیزدبه سینه سنگ مانیست

دل مامی تپدبابی خیالیً................به فکرنام خود یاننگ مانیست

ممان درانتظار این زمانه....ً.........زمان بی وفاخودلنگ مانیست



زمانه صدهزارآهنگ دارد................شگفتاهیچ یک آهنگ مانیست

هزاران رنگ داردباغ هستی............به جزرنگ سیاهی رنگ مانیست

زباغ رنگ رنگ آرزوها....................به جزبادهوادر چنگ مانیست

[ بازدید : 407 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 5 تير 1393 ] 16:33 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

دل مابودروزی.....

دل مابودروزی خانه ی عشق........نه پرمی گشت این پیمانه ی عشق

دل مادشت سبز زندگی بود...........که می روییددرآن دانه ی عشق

درودیواراین دل راشکستند...........خرابی ماندازکاشانه ی عشق

به غیرازسوختن ازآتش شمع...........چه حاصل می بردپروانه ی عشق

به ماافسانه هاازعشق گفتند...........شدیم این بارخودافسانه ی عشق

نسازدعقل باعشق ای برادر.............نگشته هیچکس فرزانه ی عشق

دلم می خواهدای یاران بگریم.......سردل رانهم برشانه ی عشق

صدای بوم می آیدزسینه.................که بنشسته ست برویرانه ی عشق

چه می شدبرمن مسکین بیفتاد.......نگاه گرم مشتاقانه ی عشق

چنین بوده ست گویی قسمت دل.....که گرددعاقبت دیوانه ی عشق



شعری ازحمیدرضا سفید


[ بازدید : 590 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 5 تير 1393 ] 16:30 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

یارهمیشگی

دلخسته ام زکار،کارهمیشگی

وزچرخ خوردنم به مدارهمیشگی


برطاقچه نشسته ببین گرد ماه وسال

برزندگیم نیزغبارهمیشگی


شکوِه نبودهرگزم ازیارگاه گاه

این دل همیشه سوخت زیارهمیشگی!!


صیادپیر! چه خواهی دگرزمن؟

بستن چه حاجت است شکارهمیشگی؟


از توکجافرارتوانم؟خدای را

ماییم وچندگام فرارهمیشگی!


شعرازحمیدرضاسفید



[ بازدید : 633 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ پنجشنبه 5 تير 1393 ] 0:22 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

آتش دل

عجین کردی به آب غم گلم را

شکستی همچودریاساحلم را


چواسكندرکه زدبرتخت جمشید

توهم آتش زدی امشب دلم را...

شعرازحمیدرضإسفید

[ بازدید : 455 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 2 تير 1393 ] 19:43 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

حسین پناهی

وقتی دیدی کسی اندازه ی


تونیست،به اندازه ی خودت


دست نزن. زنده یادحسین پناهی

[ بازدید : 458 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ يکشنبه 1 تير 1393 ] 13:43 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

آیاشودرفیقی،ازماخبربگیرد؟

ای دل بخندشایداین غصه پربگیرد،

این نخل خشک شایدروزی ثمربگیرد

گفتی که حل مشکل،باشدبه بازگفتن،

گفتیم ماولیکن مشکل که دربگیرد

باغیست زندگانی پرمیوه ها،واین دل

حاشاکزاینهمه باغ،یک سیب تربگیرد..

درگوشه ای فتادیم دنیازماست غافل

آیاشودرفیقی ازماخبربگیرد؟؟

پادررکاب محکم،آماده ی رحیلیم

آن کیست کزسرلطف،مارابه بربگیرد

ماشکوه ای نداریم،گرمی زندبه ریشه

شاخ درخت بی بر،رنگ تبربگیرد.


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 547 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 31 خرداد 1393 ] 15:16 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

تشییع دل

دلاتوگرم چرایی به یک جهان سردی؟

زدست کیست که هرلحظه ی رسددردی؟


ازآن کسی که دم از عشق وآدمیت زد

چه زخم هاکه نخوردی به تیغ نامردی


صدای طبل عزاداری ای دل محزون

کدام آرزویی بازدفن می کردی؟


دلاجنازه ی خودرادوبارکن تشییع

که من یقین کنم این بار،برنمی گردی


نگوکه خاطره هابرسرت چه آوردند

بگودلا!که به روزخودت چه آوردی.


کجاست آن همه شوروحرارت گرمی

چگونه می تپی ای دل بدین همه سردی!؟


شعرازحمیدرضاسفید


[ بازدید : 485 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 7 تير 1393 ] 12:16 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

معجزه ی عصر

اگربگویم بادیدن صفاومهروصمیمیت وصداقت ووفا،

به یادمن باش، هرگزیادم نخواهی کرد.

امابادیدن رودی خشک،شمعی تمام سوخته درکنج امامزاده،

پلی شکسته،خنده ای ناتمام،اسکناسی بی بهاویا

بازیچه ای درهوس کودکان به یادم آور.

که هرکدام ماننددفترخاطرات منند.

کوهی موقّر،

دریایی بی کران،

سروی سرافراز،

خورشیدی گرم،

عقابی بلندپرواز...

واکنون.....

چندقطره خون به نام دل...

به راستی که تومعجزه ی عصرکوتاه منی.


[ بازدید : 452 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 31 خرداد 1393 ] 1:26 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

ازسکوت بی صداتر

آن گاه که می دمدبنفشه

برپهنه ی دشت سبزاسفند

آن گاه که می وزدنسیمی

برصحن سحرگه دماوند


آن روزکه پنجه های باران

بی وقفه به شیشه می زندچنگ

درآن نفسی که توسن دل

برخویش مهارمی زندتنگ


آن دم که هزارلاله ی سرخ

برمخمل سبزعشق رویید

صدگونه پرنده ناله سرداد

صدگونه گل ازکویررویید.


آن لحظه که هفت سین نشاندی

برسفره وخوددرانتظاری

هرلحظه برإی لحظه ی بعد

ازشوق قراربی قراری


آن گاه که می روی به گلگشت

درباغچه ای به وسعت عشق

بازلف تودست سبزگندم

پربارشودبه برکت عشق


آن روزبدان که چشمهایت

پیوسته بهارشعرمن بود

این دل که نشیمن سیاهیست

یک روزبه رنگ یاسمن بود


آن روزبه جرم بی گناهی

درمحبس عشق خوداسیرم

صدباربه دارآرزوها

صدره به صلیب غم بمیرم


آن دم زسکوت بی صداتر

فریاددل درون شکسته است

آن خسته زتاب وتاب هرروز

آن روز به روی عشق بسته است.


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 514 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ شنبه 31 خرداد 1393 ] 0:22 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]

تورادیگرنمی بخشم

تورا. باآن همه نامهربانی ها

.واندکمهربانی ها

میان هق هقی تنها

رهاکردم.

چه دنیای قشنگی داشتم

روزی که بامن مهربان بودی!!

پرازشادی وامیدوپراززیباترین احساس هابودم.

توبامن هم زبان بودی.

ولی افسوس شد،غم شد.

جهان کوچک آن دوستی های بزرگ من

سراپادردوماتم شد.

دریغ آن مهربانی هاکه من کردم!!

چه آتش هاکه درقلبم به پا کردی!

چه هاکردی!

مرادرشیب نابودی رهاکردی.

توراباخودبه جوردیگری دیدم،

هزاران بارآن نامهربانی ها که بخشیدم....!

تورادیگرنمی بخشم!

توراجزدردل آتش نمی بخشم.

توراجزدرمیان شعله ی سرکش نمی بخشم!

مرادرشیب نابودی رهاکردی،

توبامن،خودتومی دانی چه هاکردی؟؟؟!!!

مزن آتش!

مزن برخویشتن ٱتش!!

توراحتی میان شعله های سرکش آتش نمی بخشم!!

خطاگفتم،خطاکردی،

تورادیگرنمی بخشم..........


شعرازحمیدرضاسفید

[ بازدید : 936 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ 23 تير 1393 ] 17:50 ] [ حمیدرضاسفید ]

[ ]